×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

 

 

1518821623 - روایت کوتاه و جالب شهادت نوجوان 16 ساله از کتاب " آب هرگز نمی میرد "

خاطره ای که در ادامه می آید روایتی است از سردار جانباز میرزا محمد سلگی فرمانده گردان 152حضرت اباالفضل نهاوند در مورد دو برادر 14 و 16 ساله که بیانگر لحظات شهادت و مواجهه برادر کوچکتر با پیکر بیجان آن شهید است . خاطرات این جانباز توسط حمید حسام در کتابی با عنوان ” آب هرگز نمی میرد ” گردآوری شده است . در ادامه شما را به خواندن گوشه ای از این روایت سوزناک اما پر معنا دعوت می کنیم .

میرزا محمد سلگی فرمانده گردان : جلوتر رفتم ، مهدی ظفری معاون گروهان یکی از شهدایی را که توسط تیر قناسه چی ها تیر به وسط پیشانی اش خورده بود نشان داد . یک جوان 16 ساله به اسم مرتضی میرزایی ، که قد بلندی داشت و به دستور مهدی ظفری روی این شهید جوان یک پتو کشیده بودند که مبادا برادر کوچکتر او که 14 ساله بود و مقابل قناسه چی ها می جنگید از شهادت برادرش مطلع شود . اتفاقا در اوج درگیری برادر کوچکتر از محل درگیری کمی به عقب آمد و سراغ برادر بزرگترش مرتضی را گرفت . مهدی ظفری گفت : “مرتضی آنجاست ، خسته بود . خوابیده”

مصطفی برادر کوچکتر باور کرد و دوباره رفت سر وقت عراقی ها و دقایقی بعد که قناسه چی های عراق خاموش شدند ، برگشت و پرسید : مرتضی هنوز خوابه ؟!

مهدی ظفری به او گفت : تو تیربار چی خوبی هستی اگر کمک می خواهی من بجای مرتضی کنار تو هستم ، بگذار او بخوابد

مصطفی این حرف را که شنید مشکوک شد و رفت پتو را از صورت مرتضی کنار زد و زیر نور مهتاب شب چهارده ، دید که تیر وسط پیشانی برادر بزرگترش را سوراخ کرده است . همینجا بی هیچ اعتراضی به ما ، پتو را روی خودش و مرتضی کشید و کنارش خوابید .

نتوانستم بی تفاوت بمانم . نزدیک شدم ، صحنه ای دیدنی در هنگامه آتش و خون بود با دست در موهای برادر بزرگترش می کشید و با او حرف می زد و نجاو می کرد .

باور نمی کرد که او شهید شده ، سرش را از روی خاک بر می داشت و روی شانه ی خود می گذاشت و صورتش را نوازش می کرد . کم کم گریه اش گرفت و از کودکی و خاطرات مشترکشان در روستا و از مدرسه حرف زد .

دوباره پتو را روی صورت برادرش کشید و گفت : داداش مبادا سردت شود من زود برمیگردم .

ما فقط نگاه می کردیم و محو این عاطفه ورزی او در اوج سختی جنگ بودیم . مصطفی پرسید : اسلحه مرتضی کجاست ؟ می خواهم با اسلحه ی او بجنگم.

بچه ها یک قبضه کلاش دست او دادند و سریع به سمت عراقی ها رفت .

 

{ حمید حسام ، آب هرگز نمی میرد ، 1393 ، ص 200 }

 

قابل توجه همراهان گرامی سایت ، شما می توانید تیزر سینمایی این کتاب که به تازگی نیز رونمایی شده را از طریق لینک زیر مشاهده یا دانلود نمایید .

 

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.